۱
رفیق فصل پاییزم دوبیتی!
من از شور تو لبریزم دوبیتی!
اگر وقتی که دلتنگم بیایی
برایت قهوه میریزم دوبیتی!
۲
چرا از خویش میرانی دلم را
مگر عاشق نمیدانی دلم را؟
تو را من بارها خواندم دوبیتی!
چرا یک شب نمیخوانی دلم را؟
۳
غمی بردهست با خود، باورم را
تمام شعرهای بهترم را
بیا با گریهای سنگین، دوبیتی!
بلرزان شانههای دفترم را
۴
همین امشب تو ماه روشنم باش
گل گلدوزی پیراهنم باش
غزل هم گفتهام اما تو حتماً
طرفدار دوبیتی گفتنم باش
۵
رها کردی غم بیرنگیام را
دل ساحل نشین سنگیام را
دوبیتی هم اگر باشی از امشب
نمیبخشم به تو دلتنگیام را
۶
رها از هر غم و هر ماتمی تو
زبان بستهی هر آدمی تو
من و آرامشی از شعر، هر شب
کمی حافظ، کمی بیدل، کمی تو…
۷
نگاهم قاب تمثال تو باشد
پر و بالم، پر و بال تو باشد
وصیت کردهام وقتی بمیرم
دو بیتیهای من مال تو باشد
۸
اگر چه مثل مردم دردمندی
نمیروید بهاری تا نخندی!
نگاهت آخرین فانوس دریاست
مبادا چشمهایت را ببندی!
۹
تو بیآغاز و بیفرجام هستی
میان نامها گمنام هستی
عمیق و موج در موج و خروشان
تو اقیانوس ناآرام هستی
۱۰
دو چشم عاشقانه؛ نقش در نقش
رها و بیبهانه، نقش در نقش
تو را در شعر خود تصویر کردم
ترانه در ترانه، نقش در نقش
۱۱
کجایی؟ طاقت دوری ندارم
برون آ! تاب مستوری ندارم
دقیقاً مثل تو هستم فقط من
دو چشم مینیاتوری ندارم
۱۲
ز عطر تو تمام خانه پر شد
دل و جان من دیوانه پُر شد
رسیدی، روسری را باز کردی
هوا از پولک و پروانه پُر شد
۱۳
من و تو، بی تکلف، ساده؛ هر دو
دو تا سیب، از درخت افتاده؛ هر دو
نجیب و سر به زیر و بیهیاهو
برای عاشقی آماده هر دو
۱۴
من و تو، زیر باران در شبی سرد
دو تا گیسو پریشان در شبی سرد
دو سر بر شانه هم گریه کرده
جدا از هر چه انسان در شبی سرد
۱۵
من و تو، پشت یک لبخند، پنهان
همیشه یار هم، هر چند پنهان
اگر مردم به فکر عشق بودند
تو را از من نمیکردند پنهان
۱۶
من و تو، سایه و دیوار؛ با هم
سؤال و پاسخ و تکرار؛ با هم
شبی تو دوستم داری، شبی من
بیا عاشق شویم این بار با هم
۱۷
من و تو مثل شبنم های خاکی
گل آلودیم از غم های خاکی
من و تو، تکهای از آسمانیم
نمیترسیم از آدمهای خاکی
۱۸
من و تو، دو ضمیر خانه بر دوش
جدا از باور مردم؛ فراموش
دو تا شمع رها در باد، هر چند
تو در من روشنی، من در تو خاموش…
۱۹
من و تو، دو اقاقی مانده در باد
دو تا گل، اتفاقی مانده در باد
ولی از ما چه خواهد ماند فردا؟
دو برگ خشک باقی مانده در باد
۲۰
کسی آرامش ما را به هم زد
رسید و در هوای ما قدم زد
نمیدانم که بود، از دور آمد؟
جدایی را برای ما رقم زد
۲۱
از این شهر، این هیاهو رفته بودی
دوباره تا فراسو رفته بودی
دوباره دیر شد، وقتی رسیدم،
تو با دریاچهی قو رفته بودی
۲۲
من و آشفته حالی، رو به رویم
و مرگی احتمالی، رو به رویم
تو رفتی، مانده از آرامش ما
دو تا فنجان خالی، روبه رویم
۲۳
غم ما بینصیبی نیست بانو!
به غیر از ما غریبی نیست بانو!
بیا شلیک کن تا من بمیرم
جهان جای عجیبی نیست بانو!
۲۴
مرا بوسیدی و از یاد بردی
به رویا دیدی و از یاد بردی
نگاهم را، دلم را، هستیام را
به من خندیدی و از یاد بردی
۲۵
بیا از راه نامعلوم برگرد
از این کوچیدن مرسوم برگرد
ببین! بی تو «من و تو» ناتمام است
به حق چهارده معصوم برگرد
۲۶
به اشک، این رود جاری، خو گرفتم
به اندوهی که داری، خو گرفتم
بمان چشم انتظار، ای دل که دیگر
به این چشم انتظاری خو گرفتم
۲۷
کسی زخم زبان آورده با خود
دلی نامهربان آورده با خود
فقط تنهایی و دلتنگی و غم
به رسم ارمغان آورده با خود
۲۸
رهایی از دورنگی، پیرچنگی!
از این دنیای سنگی، پیرچنگی!
دلم از شهر بیآهنگ، تنگ است
کجایی پیرچنگی، پیرچنگی؟
۲۹
صدای من، نسیمی زخم خورده است
که سرشار شمیمی زخم خورده ست
بکش دستی به روی بالهایش
دل من، یا کریمی زخم خورده ست
۳۰
شوم مثل بهاری، زود پرپر
رها افتاده، زخمآلود، پرپر
از آن روزی که چشمم را گشودند
دلم باغی شقایق بود، پرپر
۳۱
جهان من، حصاری باستانی
نمیروید بهاری باستانی
خود من، موزهای از رنج و تشویش
دلم سنگ مزاری باستانی
۳۲
صدا کردی، جنونم سبزتر شد
جنون لالهگونم سبزتر شد
تمام نیمه شب بر شانهی باغ
تبر بارید و خونم سبزتر شد
۳۳
گرفتند انتقام زاغها را
به ما دادند غمها، داغها را
به دست ارّهی برقی سپردند
سرانجام تمام باغها را
۳۴
تمام باغ در پندار رویید
گلستان ریشهکن شد، خار رویید
صدای ارهها پیچید در باغ
به جای هر درختی، خار رویید
۳۵
رها افتاده، پرپر گشته بودند
به خون خود شناور گشته بودند
به فریاد درختان میرسیدند
پرستوها اگر برگشته بودند
۳۶
تمام عمر را خندیده بودند
به دست بادها رقصیده بودند
تبر بارید اما ایستادند
درختان، گرگ باران دیده بودند
۳۷
نه گلبرگی، نه آوای قناری
نه ردی از درختان بهاری
تمام باغ را تاراج کردهست
هجوم ارههای شهرداری
۳۸
سرودن از گل بیخار ممنوع!
شکار کرکس و کفتار ممنوع!
شب آمد روی باروها نوشتند
بلندی جز برای دار ممنوع!
۳۹
شب است و ماه، زیر چرخ ماشین
تمام راه، زیر چرخ ماشین
چه میبینم؟ خدایا! این تو هستی؟
تو هستی… آه… زیر چرخ ماشین؟!
۴۰
به جز بودن، غمی دیگر ندارند
به جز یک مشت خاکستر ندارند
اگر سر داشتند، عاشق نبودند
سپیداران عاشق، سر ندارند
۴۱
جهان؛ بی جمعهی موعود، هرگز!
بدون رنج نامحدود، هرگز!
دلم جاریترین رود است، بی تو
به دریا میرسد این رود؟ هرگز!
۴۲
تو را ای مرگ! آسان مینویسم
فراوانِ فراوان مینویسم
به روی شیشههای مه گرفته
تو را با خط باران مینویسم
۴۳
شب و تصویر تو در قاب، ای باغ!
من و داغ و دلی بیتاب، ای باغ!
تبر بارید و جانم شد شکوفا
گل زخم مرا دریاب ای باغ!
۴۴
گل شببو! سکوت تو چه سرد است
دوباره باغ در شولای درد است
دلت مثل تمام قاصدکها
نصیب بادهای دورهگرد است
۴۵
مبادا باد پاییزی بیاید!
دوباره فصل بیچیزی بیاید
تمام شعر مولانا فدایت
دعا کن شمس تبریزی بیاید
۴۶
مسافر، حرف خود را رک زد و رفت
به سیگارش دوباره پک زد و رفت
کلاغی آمد از آن سوی جاده
به روی آن مسافر، نوک زد و رفت!
* سید حبیب نظاری
بازنشر از روزنامهی همشهری