جشن مهگرفتگی در زمانه عاریتی
کوچه و شهر ما رامه گرفته و میدانم که خیلیها خوشحالند. کیف میکنند، عکس میگیرند و لذتشان را سرایت میدهند به دیگران.
دلخوشیم به همین عوامل طبیعی. مثل گذشته که با طبیعت بیشتر دمخور بودیم. معادلات عصر جدید گویا که شادمان نمیکند. بهویژه در سرزمینمان که با مدرنشدگی عاریتی روبروییم. وگرنه دوره جدید هم در یک سیر طبیعی حتما شادیهایی برمیساخت.

ناگهان شبکههای اجتماعی یکپارچه تصویر بارانی یا مه گرفته یا رنگینکمان شهر را بازمیتاباند. این جوگیری نیست که اگر هست، خوب است و خوش است. گویی آیینهای جمعی، سور یا سوگ، حالا که در وضعیت عاریتی کنونی، امکان حضور بیرونی ندارند، خصلت تاریخی ما را یادآوری میکنند که برای هر رخداد طبیعی جشن میگرفتیم و دور هم لذت بر لذت میگذاشتیم و از این انباشت لذت نیرو میگرفتیم.
شاید اگر در موقعیت عاریتی نبودیم، همین حالا هم برای همین مهگرفتگی، درست مثل جشن هشتم آذر ۷۶ که برای شکست دادن استرالیا گرفتیم، باید در خیابان همه دست به دست هم میدادیم و شادی میکردیم. مثل وقتی که برف میبارد. در آن سپیدی انبوه شادی یکنفره چندان نمیچسبد. اما وقتی جمع میشویم و به سوی هم گلولههای برف پرتاب میکنیم، به جای سوختن و درد کشیدن و خشمگین شدن از اصابت گلوله برف به صورتمان، همچنان شادی میکنیم و یک گفتوگو و بدهبستان برفی راه میاندازیم.
برای بارش باران باید همه با هم به خیابان بریزیم و پا در آب بکوبیم.
حالا که در وضعیتی عاریتی، هنوز به راههای گفتوگوی بزرگ چند ده میلیونی دست پیدا نکردهایم، که چگونه میشود با عقاید سیاسی متفاوت، با باورهای مذهبی گوناگون حال هم را خوش کنیم یا دستکم حال همدیگر را تباه نکنیم، همین مه و خورشید و باران را فرصت طبیعت بدانیم که حالمان را خوش کند و فعلا به عوامل انسانی دل خوش نکنیم برای شاد شدن.
عوامل انسانی که همهاش هم حاکمان نیستند. بخشی از آن هم خودمانیم که بر تن درخت اره برقی میگذاریم و زیبایی پاییز و زمستان و بهار و تابستان را تباه میکنیم. ما که خودمان هم بیآنکه متوجه بوده باشیم، بخشی از همان وضعیت عاریتی شدهایم. بیمیل به آنکه کنارش بزنیم. اتفاقهای طبیعی است که ناگهان ما را در لحظهای یا کمی بیشتر به خود میآورد. همان موقع شاید منفذی باشد برای گریختن. اگر نشد،باید منتظر بمانیم تا باران و باد و رنگینکمان بعد که دریچهای به روی بینش ما باز کنند. بلکه خوشی، شادی، زیبایی، لذتهای اصل و عمیق و طبیعی و انسانی را فرا بخوانیم.
۱۱ آذر ۱۳۹۹
با یاد خانم رامش