از هیولاها تا ارواح مطروب چلچراغ
برای جشن ۱۹ سالگی
کدام جلد چلچراغ را نباید کار میکردیم؟ میشود بگویم «چند تا» اما میگویم «خیلیهایش» چون چلچراغ چند صد بار روی پیشخان دکهها آمده.
طبیعی است. هر کس با یک نوع نگرش یک محصول متفاوت به جا میگذارد و این تفاوت الزاما نشانه اشتباه بودن انتخاب و روش دیگران نیست. اما حالا که به من گفتهاند «نگاه انتقادی هم پذیرفته میشود!» و تن دوستان میخارد، میگویم.
امروز که من از «پرآوازه» (Celebrity)ها، نه فقط چشم و دل بریدهام، که در گریزم، و حضورشان در یک فیلم، کنسرت و… برایم حس و معنای خوشایندی ندارد، میگویم که بسیاری از جلدهای چلچراغ حرام شد به پای پرآوازهها. شاید این فقط داوری من باشد. اما به نظرم روح کلی چلچراغ هم همین را تایید کند.

مجلهای که از آغاز بهعنوان «رسانه صداهای خاموش و به حاشیه رفته و به رسمیت ناشناخته»، به میدان آمد؛ جریدهای که دست بسیاری از ناشناسها را گرفت و سیزیفوار به سر کوه بلند شهرت رساند، از یک جا به بعد انگار این آمد و رفت صعب و به دوش کشیدنهای دشوار خستهاش کرد. یک بار خودش هم در مقصد ایستاد و دیگر به مبدا بازنگشت.
چلچراغی که کارخانه هیولاسازی بود به رستوران هیولاخواری یا خانه هیولابازی تبدیل شد.
دگرگونیهای سالهای ۸۱ تا ۹۹ را میفهمم. سال ۸۱ مطبوعات و بهویژه چلچراغ صدایی بودند در عرض رسانههای رسمی بزرگ مثل رادیو و تلویزیون، برای انتشار خرده روایتهایی که در رسانههای رسمی خریدار ندارد و اتفاقا همانها روایت اصلی را میسازند.
در دهه نود شبکههای اجتماعی و پیامرسانها همان نقش را در مقابل مطبوعات و چلچراغ پیدا کردند. خرده روایتها به فضای مجازی سرازیر شد و این بار آنقدر خرده روایتها خرد و تکه و پاره و انبوه شدند که مخاطب در این توده بزرگ گم شد.
خرده روایتهای دهه هشتاد چلچراغ راویانی داشت که سرآمد شدند و زمانه در کمتعدادی رسانههای زبانخاموشان فرش قرمزی برایشان گسترد. در دهه نود فضای مجازی فرش شد! قرمز، آبی، بنفش و حتی رنگهایی در فاصله رنگهای اصلی.
آنچه در همین دهه باید رخ میداد این بود که چلچراغ در میداندار شدن پرآوازههای سینما، موسیقی، تاتری، سبکمندان زندگی و… باید به هیولاسازی ادامه میداد.
چلچراغ در همین دهه دوم هم پرشمار روزنامهنگار اندیشمند و خوشسلیقه داشته است که شاید اگر بعضیهایشان را با بهترین هیولاهای چلچراغ در دهه هشتاد مقایسه کنیم، چندین برابر حرفهایتر و آثارشان خواندنیتر است. اما کمتر به شکل چرخهای، روی جلد آمدند. برخلاف رویهای که در چندین دهه حیات مطبوعات ایران و جهان مرسوم بوده. این ستارههای مطبوعات بودند که به روایتها اصالت و اهمیت میبخشیدند. مثل پاورقینویسهایی که نامشان مخاطب را همراه میکرد.
چلچراغیها در این دهه هیولا نشدند، روح شدند! مثل ارواح بودند و همه جا چرخیدند. اما رویتپذیر نبودند. روزنامهنگارهایی متواضع، که به عینه دیدهام، که بیشتر به این فکرند که کاری انجام شود و کاری زمین نماند.
همین روند در جشنهای چله هم پیگیری شد. ارواح دهه نود بیشتر در پی این بودند که فضایی فراهم کنند برای پرآوازهها. برخلاف جشنهای چله دهه هشتاد که پروژه هیولاسازی روزنامهنگارها در مقابل چشم مخاطبان و پرآوازهها انجام میشد.
این ناهیولایی و روحبودگی کار روزنامهنگارها را دشوارتر کرد. بعضی از پرآوازهها خیال میکنند روزنامهنگار بینام و نشان میرزابنویسی است بیفن و هنر که فقط آمده مشقی کند. اما اگر روند هیولاسازی همچنان برقرار بود، موازنه بهتری بین پرآوازه و روزنامهنگار برقرار بود.
به سراغ بعضی از پرآوازهها که میرویم، در نگاه او هم رویتپذیر نیستیم. ما روح شدهایم. خیلیهایشان اصلا به روح اعتقاد ندارند! خرشان از پل مطبوعات گذشته و ارواح مطروب چلچراغ را نمیبینند.
این نه فقط درباره روزنامهنگارهای چلچراغنشین که درباره هنرمندان و نویسندگان بیرون از چلچراغ هم صدق میکند. اقتصاد ایران و مطبوعات و چلچراغ هم البته دارند بازی خودشان را میکنند. کارتهایی دارند و تضمین فروش گویا در جلد کردن پرآوازههاست. اما چلچراغ از آغاز صدای ناشناسها بود. معادله دشوار همین است. پرآوازه یا ناشناس؟ چلچراغ در میانه رسالت آغازین و امکان بقا چه میکند؟
نمیدانم این متن، ستایش شبیه نقد بود یا نقد شبیه تمجید. حتی نمیدانم از درون نقد میکنم یا از بیرون. اما میدانم که هنوز چلچراغ درونش با ناشناسها و بیصدایان است. تیغ من امروز رو به سوی پرآوازههاست. مایلم سهمشان روی جلد کم شود. از پرآوازههای فروافتاده در چرخههای اقتصادی آبی برای چلچراغ و مخاطبانش گرم نخواهد شد.

چلچراغ ۷۸۱
۱۷ خرداد ۱۳۹۹