سرگشته چون گردون شدم
گفتوگو با سپیده رییس سادات، خواننده و نوازنده مهاجر موسیقی ایرانی
در فاصله آمدن و رفتن

برنامه شماره ۷۴۶
سپیده رییس سادات شاید از اولین خوانندگان زن در ایران باشد که پس از انقلاب اسلامی صدایش، بطور رسمی منتشر شد. سال ۱۳۷۹ در حالی که فقط بیست سالش بود، در آلبوم «کنج صبوری» به آهنگسازی «پرویز مشکاتیان» که البته اسمش بهعنوان همخوان در کنار «علی رستمیان» آمده بود. شاید بتوان گفت از اولین خوانندههای زن نسل دهه شصت است.
در زمانهای که هنوز راه شهرت از فضای مجازی نمیگذشت، او برای بسیاری از مخاطبان شناخته شد و همچنان در شبکههای اجتماعی فعال نیست و به قول خودش به حرفهاش موسیقی میپردازد.
سپیده در ادامه راه با آهنگسازان سرشناس و بزرگ مثل محمدرضا لطفی، حسین علیزاده، رضا قاسمی و … همکاری کرد. در شهرهای مختلف جهان کنسرت داد و در دانشگاه بولونیا و تورنتو موسیقی خواند.
یک شب ، اتفاقی، در یک کنسرت خانگی دیدمش و خواستم با او گفتوگو کنم. خیلی مایل به نظر نمیرسید. پرهیزها و ملاحظات خاص خودش را داشت. بعد از همین پرهیز پنج شش نوبت، با قرار قبلی یا اتفاقی همدیگر را ملاقات کردیم.
و بالاخره گفتوگو انجام شد، در دو نوبت. ابتدای آمدنش به ایران و نزدیکی رفتنش. در این مدت چندین تاتر و کنسرت را دید و شنید. بازتاب آنچه دیده بود و شنیده بود در گفتوگوی دوم هم آمد.
محمدعلی: با مهاجرت بعضی از نویسندگان ایرانی به خارج از کشور چندین اثر با موضوع مهاجرت خلق شدند. موسیقی پاپ ایرانی هم در ابتدای انقلاب اسلامی دچار مهاجرت شد. حالا میبینیم که اصیلنوازها و اصیلخوانها هم مهاجر شدهاند. میتوانیم بگوییم حالا «موسیقی اصیل مهاجرتی» شکل گرفته؟!
سپیده: صراحتا میتوانم بگویم نه. بهخصوص که شما با ادبیات هم مقایسه کردی. اولا بسیاری از کسانی که به موسیقی اصیل میپرداختند، برخلاف موسیقی پاپ مهاجرت نکردند. دستهای از هنرمندان قدیمی که متعلق به دوره گلها بودند، در ایران ماندند. نسل بعد از آنها بودند که مهاجرت کردند. کسانی مثل حمید متبسم، مجید درخشانی، رضا قاسمی، حسین بهروزینیا، رضا فرجپوری
به این خاطر یا مهاجرت نداشتیم یا دیر اتفاق افتاد. تغییری هم در موسیقیشان رخ نداد. در واقع موسیقی اصیل محصول داخل با خارج چندان تفاوتی با هم ندارند. به دو دلیل. خود موزیسینها کمتر خواستند یا توانستند یا موسیقی و سلیقهشان اجازه داده که با موسیقی کشور میزبان آمیخته بشوند. خیلی کم اتفاق افتاد. مثلا وقتی آقای لطفی به هند رفت رگههایی از باورهای آن کشور را در رفتارهای او دیدیم. روی زمین نشست و خودش هم شروع به خواندن کرد. ولی در نسل بعد از انقلاب که مهاجرت کردند، آمیختگی با میزبان ندیدم.
دلیل دیگری هم وجود دارد و آن جنس ادبیات و موسیقی ایرانی است. موسیقی بیانی انتزاعیتر از ادبیات دارد. ادیبان ممکن است بنا به شرایط از کشوری مهاجرت کنند و در کشور میزبان اثری را عرضه کنند که این امکان در داخل نبوده. اما در بیانگری موسیقی داخلی چنین مسالهای نداریم.
با توجه به شرایط زندگی مدرن، تکنولوژی و فضای ارتباطی مجازی آنقدرها موسیقی داخل و خارج از هم فاصله ندارند.
محمدعلی: حتی شاید موسیقی داخل بیشتر متاثر از موسیقی جهان بوده و آمیختگی پیدا کرده!
سپیده: من در کنسرتهایی در این مدت شرکت کردم احساس میکردم، بسیار متاثر از فضای مجازی است. این فضا رفتارهای موزیسینها و روابط را تعریف کرده. همین ویدئویی بودن، صحنه را برایشان تعریف کرده. هیچوقت موسیقی اینقدر ویدئویی و تصویری نبوده. الان وقتی میآیند روی صحنه میخواهند ادای ویدئو را در بیاورند. گویا ساعتهای بیشتری بهجای اینکه در فضای واقعی باشند در فضای مجازی سیر میکنند. دست کم برای شنیدن موسیقی. آماری نگرفتهام. اما فکر میکنم اینجور باشد.
محمدعلی: یعنی فضای مجازی، علاوه بر رفتار روی خود موسیقی هم میتواند تاثیر بگذارد؟ مثلا اینستاگرام محدودیت زمان یک دقیقهای دارد.
سپیده: روی حوصله شنونده که حتما تاثیر میگذارد. شنیدن یک سوییت سی دقیقهای حوصله شنیداری میخواهد و با همان صبر و حوصله که ساخته شده، شنونده هم میبایست گوش کند.
بیحوصلگی هم دو طرفه است و فکر میکنم هم از طرف سازنده و هم از طرف شنونده این حوصله کم شده.
محمدعلی: این اتفاق در خارج کشور نیفتاده؟
سپیده: نه! اینجا خیلی کلیپ ساخته میشود و حتی بیشتر. مثلا من خودم را مقایسه میکنم با موزیسینهای داخل. چون من امکان کنسرت گذاشتن دارم، اصلا هیچوقت به ذهنم نرسیده که باید کلیپی درست کنم. اجرایی داشتهام، مردم فیلم گرفتهاند و در فضای مجازی گذاشتهاند. تنها حضور من این بوده. هیچوقت کلیپ نداشتهام. اما در ایران خیلی مد است که کلیپ ساخته شود. سرمایهگذاری میکنند و این برای مردم تعریف میکند که چه کسی هست و چه کسی نیست. این ارزشگذاری میکند. بخصوص برای خانمها که در فضای عمومی نمیتوانند کنسرت بدهند، این کلیپها فضای خوانندگی آنها را در ایران تعریف میکند.
محمدعلی: پس دغدغه رسانه نداری. به موسیقی فکر میکنی. ولی اینجا باید به این فکر کنند که من چیزی دارم که باید به فکر عرضهاش هم باشم.
سپیده: ممکن است سلیقهای هم باشد. ولی شاید من اگر داخل هم بودم و رسانهای به من توجه نمیکرد، ترجیح میدادم توی خانهام بنشینم، تا اینکه کلیپ بسازم. یعنی این عمد را دارم که بیشتر به موسیقیام توجه بشود. در کل فکر میکنم سلیقه هم به این سمت رفته. چون همه چیز خیلی زیاد به سمت تصویر رفته و یک مقدار هم به این دلیل است که شنونده از موسیقی انتظار بیشتر دارد. چون به آن انتظارها پاسخ داده نمیشود، از پاسخهای تصویری استفاده میکنند که پاسخگوی نیاز آنها باشند و بتوانند جبران کنند. شنونده هم احساس میکند که خب آن نوآوری که ما در موسیقی اصیل دنبالش بودیم، اتفاق افتاد! نوآوری داستان امروز و ده سال و سی سال نیست. از دوره کتابهای استاد خالقی هم که میخوانیم مدام این بحث بوده. الان میخواهند با تصویر به آن پاسخ بدهند. من نظرها را نگاه میکنم که چی برایشان جالب است و میبینم آنقدر درگیر مسائل فراموسیقی میشوند که آن جذبشان میکند.
محمدعلی: یعنی نمایش هم به آن وارد شده.
سپیده: چیز بدی هم نیست. پرفورمنس هم باید باشد. اما استانداردهای نمایش نمیدانم چقدر در آن رعایت میشود. در خیلی جاها صحنهها و لباسها و نوع فیلمبرداری قشنگ انتخاب میکنند. شاید من را ارضا نمیکند که توقع بیشتری هم از خودم و هم از همکارانم دارم.
محمدعلی: شاید تا وقتی که پای تصویر اینقدر باز نشده بود و مثلا با نوار روبرو بودیم، خود موسیقی اهمیت بیشتری داشت.
سپیده: از یک نظر هم بعضیها معتقدند که بهتر شده. چون به آن موسیقی نواری امکان داد. حوصلهاش را نداشتند. الان به یاری تصویر حوصلهشان بیشتر است.
محمدعلی: پس اگر موسیقی اصیل داخلی و خارجی چندان تفاوتی با هم ندارند، یعنی موسیقی ما چندان اهل گفتوگو نیست؟ تاثیرپذیر نیست؟ یا اینکه موسیقی کلاسیک در هیچ کشوری مرزهایش را جا به جا نمیکند؟!
سپیده: دیشب رفته بودم کنسرت «شبهای جز» در فرهنگسرای نیاوران. بخش اولش کار آقای صاحبنسق بود. پیانوی بینظیری بود. نوازنده سنتور هم بسیار خوب بود. اما وقتی مینواخت از خودم میپرسیدم که آیا این منم که اینقدر معذب میشوم که این سنتور در آن فضای تلفیقی مینوازد یا اینکه شنونده دیگری که ایرانی نباشد یا شنونده موسیقی جز باشد هم همین احساس را دارد؟ به این نتیجه رسیدم که مضرابهای این ساز چنان برای من کدهای شناخته شدهای تعریف شده که با حافظه شنیداری من و خاطرههایی که از آن دارم، وقتی در یک موقعیت دیگر قرار میگیرد، برایم غریبه است. مثل این است که کلام پارسی را بخواهم به انگلیسی بنویسم. یعنی فینگلیش. یا بخواهم یک رمان را به فینگلیش بخوانم. برای من این ضربآهنگها در یک کانتکست و جملهبندی معنا میدهد. وقتی بیرون میآید، غریبه میشود.
با تار هم بسیار شنیدهام. تار آدم را به یاد جملههای محفلی و مالشهای روی دسته ساز میاندازد. وقتی این را میبریم در یک فضای موسیقی دیگر، غریبه است. ولی شاید برای دیگران که دائم این تلفیق را میشنوند، غریبه نباشد. مثلا وقتی میآمد سمت پیانو برایم لذتبخش بود. چون عادت داشتم پیانو را در هر کادری بشنوم. ولی درباره سهتار این حس را نداشتم.
محمدعلی: چرا؟ خودت هم در گفتوگو با سازهای غربی در تجربهای که با گروه Nexus داشتی، سهتار زدی!
سپیده: من موسیقی غیرایرانی با سهتار نزدم. موسیقی جز نزدم. همون موسیقی خودم بود.
محمدعلی:اصلا میتوانیم اسم همکاری شما با گروه Nexus را بگذاریم، گفتوگو؟! گفتوگوی دو نوع از موسیقی. برای چه این کار را کردی؟!
سپیده: من برای گفتوگوی انسانی این کار را کردم. علاوه بر اینکه دکتر «راسل هارتنبرگ» جذب کارهای رضا قاسمی شد و خوشش آمد از نوع جملهبندیها، و این احساس را نسبت به بقیه کارها نداشت. همین احساس را نسبت به صدای من هم داشت و میگفت من این صدا را سریع میفهمم. برایم مهم نیست چه نوع از موسیقی است. برای خود من خیلی رابطه با آنها مهم بود. چون از نظر شخصیتی و تواضعشان آموختم. گروهی که از سال ۱۹۷۱ دارند با هم کار میکنند.
اتفاق مهمی که بعدش افتاد این که خیلی از شاگردهایشان، از این طریق جذب موسیقی ایرانی شده بودند. کسانی که الان استاد دانشگاهند و مشغول تدریس و با اینکه موسیقی کارشان بود، موسیقی ایرانی را نمیشناختند.
اجرای آخر من در فستیوال پرکاشن بود. پنج هزار پرکاشنیست بودند از همه جای دنیا، برایشان این تجربه و اجرا و موسیقی متفاوت بود. اجرای آواز من وسط آن همه شلوغی سازهای کوبهای برایشان جالب بود. کسانی بودند که این کارها را شنیده بودند و رفتند کارهای دیگر را هم شنیدند. از این نظر خوشحالم. البته میدانم که اشکالهایی هم داشته. از نظر اینتناسیون اشکال دارد. ربعپرده نمیتوانستند بزنند و خیلی از حالتهای موسیقی ایرانی با زایلافون قابل اجرا نبود.
از زمانی که سال ۲۰۰۳ به ایتالیا رفتم، همیشه به این مساله آگاه بودم که موسیقی ایرانی خیلی در ایتالیا و دنیا غریبه است. اصلا قابل مقایسه با موسیقی هندی نیست. توی تاکسی میگفتم سهتار میگفتند «سیتار هندی». همه جا سیتار را میشناختند یا اسمش را شنیده بودند. اما برای استاد موسیقی هم باید توضیح میدادی که سهتار چیست؟
من وقتی از ایران رفتم شناختهشده نبودم و جایگاهی نداشتم. تنها کاری که از من پخش شده بود، کاری بود که از آقای مشکاتیان خوانده بودم. برایم این فرصت را ایجاد کرد که تجربه کنم، بشنوم و یاد بگیرم. الان شاید مجبورم کمی محتاطتر باشم. اگر اشتباه کنم بازتابش بیشتر است و شنیده میشود و تاثیر منفیاش را میگذارد.
محمدعلی: مهاجران تاثیراتی در تاریخ هم گذاشتهاند. از جمله مهاجران موزیسین. پس دلیل چیست که هنوز موسیقی ایرانی جایگاهی در جهان ندارد؟ به قول خودت موسیقی هندی شناخته شده، اما موسیقی ما نه. حتی شجریان را هم چون خودمان میشناسیم، دچار خطای هالهای میشویم و فکر میکنیم که در جهان شناخته شده است.
سپیده: من با بعضی از موزیسینها کار کردهام و میدانم که دغدغهشان نیست که شنونده غیر ایرانی داشته باشند. موزیسینهای مهاجر میروند در یک کنج و ایرانیان علاقمند هم جذبشان میشوند و به دلیل دوری از وطن در چنین فضایی احساس امنیت میکنند.
بیش از آنها وظیفه نهادهایی است که موسیقدانها را دعوت میکنند. زیاد دیدهام که بروشورشان را به پارسی مینویسند. اصلا تصور اینکه یک شنونده غیر ایرانی میآید را ندارند. تبلیغاتشان هم به پارسی است. بخصوص در آمریکای شمالی که کارشان راحت است و به اندازه کافی ایرانی هست و امکان فرهنگی و فضای فرهنگیشان این امکان را میدهد که خارجی باشید و بمانید. در اروپا ناچارید برای اینکه بخواهید کاری کنید، استانداردها را نزدیک کنید. در کنسرتهای مختلف من تلاشم این بوده که تبلیغ و توضیح انگلیسی داشته باشم. شعرها را هم به انگلیسی ترجمه کنیم. کنسرت هم جایی باشد در شهر، توی دانشگاه وسط شهر.
برای من مهم است مخاطب غیرایرانی داشته باشم. در ایتالیا که بودم به دلیل اینکه ایرانیها من را نمیشناختند، ده تا کنسرت دادم، پنجاه مخاطب ایرانی هم نداشتم.
محمدعلی: انگار بد هم نشد که گفتوگوی ما دو پاره شد. در این فاصله چند کنسرت و تاتر رفتی و بد نیست حالا یک خروجی بگیریم. کار خاصی میکنی؟! پژوهشی یا ذوقی؟
سپیده: پژوهشی است. نمیدانم باید بگویم یا نه؟! برای تز دکترای من است. کار میدانی درباره کنسرتهای خانمها. حالا یا کنسرتهای ویژه خانمها یا کنسرتهایی که بهعنوان همخوان هستند یا خوانندهاند. برای من که به عنوان شنونده چند سال هیچ حضوری نداشتم، این حضور جالب بود.

محمدعلی: آخرین بار کی بود؟
سپیده: ده یا پانزده سال قبل.
محمدعلی: تغییری هم داشته در کلیت؟
سپیده: در طول چند هفته ده کنسرت بانوان رفتم. قبلا اینگونه امکان شنیدن کارهایشان نبود. تنها کنسرتی که سالها قبل رفته بودم برای خانم اخوان بود. خیلی فرق داشت. آن موقع همه یک منظور کلی داشتند و به من هم منتقل کرده بودند که مخالفت بکنند با اجرای کنسرت بانوان و بایکوت بکنند این فضا را! چون بهدرستی میگفتند که طبیعت این آواز جنسیت نمیشناسد. آن موقع که من شاگرد خانم پریسا بودم قصد بایکوت بود. اما با وجود چیزهایی که دیدم به این فکر فرو رفتم که شاید اگر کسانی که برجسته بودند این صحنه را ترک نمیکردند و بایکوت نمیکردند، به این شکل نمیشد. دلیلی ندارد که کنسرتهای بانوان شبیه اندرونیهای قاجاری باشد. شبیه خالهبازی. فضای زنانه ایران این نیست. اما فضایی که در خیلی از کنسرتهای بانوان است، این هست! وقت زیادی به احوالپرسی و معرفی سلبریتیها میگذرد. یعنی آنقدر این بخش غیرموسیقایی زیاد شده که سطح کیفیت آن کار را به شکل حرفهای تحت تاثیر قرار داده.
محمدعلی: یعنی حتی در کنسرتهای رسمی یا خانگی؟!
سپیده: در کنسرتهای رسمی! مثلا ما وقتی میخواهیم تصنیف یا قطعه ضربی اجرا کنیم، یک تکه آواز به عنوان تنفس میخوانیم. جای آن آواز الان معرفی افراد جایگزین شده. یکی یکی اسم هر کس به شیوهای برده میشود. این را خیلی زیاد دیدم. در کنسرت اول که رفته بودم، میگفتند: کسانی که میخواهند دندانشان را درست کنند، بروند پیش خانم دکتر فلانی که در ردیف هفت نشسته! خیاط را نشان میدهند! باعث تاسف است. آیا تصمیم استادان من که به نسل ما هم منتقل کردند، درست بود؟ که صحنه را به دست کسانی دادند که این حساسیتها را نداشتند. البته کنسرتهایی هم رفتم که خیلی خوب بودند. آیا ما میتوانیم با نوع کاری که ارائه میکنیم این فضا را عوض کنیم؟ شاید باید حضور داشته باشیم. من در فضای مجازی که میبینم کیفیت شنوندههای آقا و خانم من اصلا فرق نمیکند. تازه گاهی فکر میکنم که خانمها با دقت بیشتری گوش میدهند. پس شنونده خانم اینجوری نیست. آنجا فضا جوری شده که انگار موضوع اصلی موسیقی نیست.
محمدعلی: در ادبیات وقتی صحبت از سبکشناسی میشود نیاز به دورههای بلند مدت داریم که بتوانیم آثار را گروهبندی و سبکشناسی کنیم. در موسیقی هم چنین وضعیتی است؟ الان میتوانیم سبک مشخص یا یک روند مشخص در موسیقی ایران ببینیم؟
سپیده: در کنسرتهایی که من رفتم، به جز یکی دو مورد، قطعه موسیقی جدید نشنیدم و این خیلی عجیب بود. بیشتر بازخوانی قطعاتی بود از پرویز یاحقی، علی تجویدی، انوشیروان روحانی و… اشکالی هم ندارد قطعات خاطرهانگیز مردم خوانده شود، مردم هم میخوانند. ناراحتکننده این است که هیچ اسمی از اینها برده نمیشود. بروشوری چاپ نمیشود. یعنی خاطره موسیقایی مردم و خاطره آدمها را پاک کنی، در حالی که مردم اینها را دوست دارند. چرا در این کنسرتها بروشور چاپ نمیشود؟! به جز خانم غانم که میگفت «آهنگ از اینجانب» یا مثلا همین کنسرت آخر که با هم دیدیم، آهنگساز آقای جورابلو بود و بروشور هم داشتند.
محمدعلی: این که قطعه جدیدی در چند کنسرت نشنیدی و همه بازخوانی بوده، یعنی اینکه موسیقی ما دچار سترونی و نازایی شده؟!
سپیده: از نظر ملودی ما فقیر هستیم. من ملودیسازهای کمی میشناسم. نمیخواهم قضاوت کنم؛ اما احساس میکنم در دوره خوبی نیستم. در دورههایی ما آنقدر فراوانی ملودی داشتیم که من دوست داشتم در آن دورهها میبودم.
محمدعلی: یکی از دلایلی که آهنگهای امروزی را نمیشود حفظ و زمزمه و خواند میتواند همین فقر ملودی باشد؟
سپیده: فقط دلایل موسیقایی نیست و دلایل فراموسیقایی هم دارد. دلایل اجتماعی – سیاسی هم دارد. تصنیف عارف و شیدا که مانده، حتما کیفیتی در ملودی بود و از آخرینها در آثار پرویز مشکاتیان!
محمدعلی: بهعنوان کسی که از نسل نویی، (البته نمیدانم چرا هنوز با نزدیک شدن به چهل سالگی هنوز خودم را از نسل نو میدانم) اما گرایشهای پررنگ کلاسیک داری. اینکه ما توقع داشته باشیم در موسیقی اصیل و کلاسیک ایرانی اتفاقی نو بیفتد، توقعی درست است؟
سپیده: توقع درستی نیست. اما همیشه بوده. تقصیر مردم هم نیست. گاهی یک ژانر ناچار بوده بار ژانرهای ممنوع را هم به دوش بکشد. مثلا اگر موسیقی جز ممنوع یا محدود بوده، از موسیقی کلاسیک توقع دارند که آن بار را به دوش بکشد. در غرب این توقع از موسیقی کلاسیک نیست که چرا نوآوری ندارد. اگر هر ژانری میتوانست آزادانه حضور داشته باشد، تکلیف مخاطب هم روشن بود. ولی موسیقی چون همیشه وضعیت لرزان داشته و تثبیت نشده، موزیسینها هم ناچارند خودشان را با توقعات مخاطب هماهنگ کنند.
ولی این دلیل نمیشود که موسیقی خستهکننده باشد. موسیقی این نیست که به آن هی نمایش اضافه کنیم، هی لباس عوض کنیم. یا حتی نوع موسیقی را عوض کنیم. اینها مساله اصلی را عوض نمیکند. باید ببینیم اشکال چیست؟ ما نمیتوانمی درست اجرا کنیم. میخواهند با همین موسیقی شاد بشوند، با همین تفکر روشنفکرانه را نشان بدهند، ادبیات کلاسیک را نشان بدهیم، ادبیات مدرن را نشان بدهیم. از من به عنوان یک خواننده همه چیز را میخواهند که همه این کارها را بکنم.
محمدعلی: من بیشتر نظرم به ذات موسیقی بود. منهای عوامل اجتماعی و سیاسی. یعنی اینکه ما همان آوازهایی که دهه سی و چهل میشنیدیم، امروز هم میشنویم.
سپیده: یعنی مثلا آواز من و قمر یکی است؟ یا آوازی که گلپا و معتمدی میخوانند، یکی است؟ به نظرم اینجور نیست. سه تاری که استاد عبادی میزند، هیچ ربطی به سهتار پدرش ندارد.
ردیف هم مثل زبان است. یکی مثل حافظ مینویسد، یکی مثل سعدی. اشکال از زبان نیست. احمد عبادی همان ردیف را یاد گرفته که من. اگر من نمیتوانم خوب سه تار بزنم، اشکل ردیف نیست. اشکال من است.
محمدعلی: مخاطبان میگویند موسیقی اصیل به زبان روز نزدیک نیست و دغدغه امروز ما را پاسخ نمیدهد.
سپیده: موسیقی باروک مشخص است، رنسانس مشخص است، موسیقی مونتهوردی، باخ و ویوالدی هم مشخص است و کسی هم توقع دیگری از آن ندارد. ما تاریخچه مدونی از موسیقی نداریم. کوتاه است. برای اواخر قاجار. همین دوره را نگاه کنیم میبینیم چیزی به نام ردیف داریم و همین را متنوع اجرا کردهاند. آوازی که بنان میخواند هیچ شباهتی به آوازی که احمدخان یا ایران الدوله میخواند، ندارد. بنان برداشت و زیباییشناسی زمان خودش را خوانده. فکر نمیکنم تکرار کرده.
محمدعلی: این که میگویند موسیقی بدون صدای خانمها ناقص است، یعنی چه؟! چه بخشی از صدای موسیقی را صدای خانمها پوشش میدهد؟!
سپیده: خب خانمها هم انسانند و باید صدایشان حضور داشته باشد. رنگ صدای آنها و احساسشان تفاوت دارد که اگر نباشد غیبت این صدا و احساس است. آنها هم مثل آقایان دوره دیدهاند، زحمت کشیدهاند و باید صدایشان حاضر باشد. به همین سادگی.
محمدعلی: ماجرای جشنوارههایی که در دنیا برگزار میشود برای خانمهای نوازنده و خواننده چیست؟
سپیده: کار بسیار خوبی بود. چرا که این امکان را فراهم کرد که خانمهایی که اینجا نمیتوانند، آنجا بخوانند. من با چند بخش آن مشکل داشتم. از جمله همین که فضایی که امروز خانمها دارند تفکیک شده است. خیلیها امروز به خانمها توجه میکنند با این استدلال که باید از خانمها حمایت کنیم. من این دلیل را نمیپسندم. اگر کسی خوب میخواند باید حمایت بشود. نه به این خاطر که خانم است. ولی اینکه آنجا هم آنها را تفکیک کنیم، نمیپسندیم. حتی در کتاب هم یکی کتاب مردان موسیقی ایران داریم، یکی هم کتاب «زنان موسیقی از اسطوره تا امروز» خانم ملکی نوشتهاند. در کنسرت جدا شده، در کلاسها. این نوعی به حاشیه راندن خانمهاست.
محمدعلی: پیش چه کسانی آواز کردی و اولین آلبومها.
سپیده: من اول با مینا اخوان شروع کردم، که شاگر خانم پریسا بود و روی نوارهای خانم پریسا تمرین میکردم. نه ساله بودم. بعد از چند جلسه رفتم پیش خود خانم پریسا. پیش آقای مشکاتیان، فلاح و آقای صدیف، هم کار کردم. یک دوره هم پیش هما نیکنام. وقتی دیپلم گرفتم چند جلسه با آقای مشکاتیان و علیزاده کار کردم.
محمدعلی: کاری هم تولید شد با آقای علیزاده؟
سپیده: من عضو گروه همآوایان بودم، من وقتی شروع کردم که داشتم میرفتم، بعد هم دیگر همکاری رسمی با ایشان نداشتم.
موقعی که آمدم ایتالیا، آقای لطفی زوریخ بودند. از بولونیا میرفتم پیش آقای لطفی یک دوره.
محمدعلی: سهتار کار میکردی پیش آقای لطفی؟
سپیده: با هیچکدام سهتار کار نکردم. سیزده سالم بود که سهتار را پیش مهری گشایشی، از شاگردان آقای عبادی، کار کردم. همینطور پیش ارشد طهماسبی و مسعود شعاری. بعد که از ایران رفتم، دورهای کوتاه پیش آقای بابایی و درخشانی و چندین جلسه هم پیش آقای رضا قاسمی آموزش دیدم.
محمدعلی: بیشتر کارهایت با آقای مشکاتیان بود؟
سپیده: اولین کارم با آقای مشکاتیان بود. بعد با آذر سینا در آلبوم «خنیاگر» همکاری کردم. از سال ۲۰۰۹ با گروهی ایتالیایی همراه شدن در پروژه «انوار، گامهای عبدالقادر مراغهای» که یک سری قطعات رپرتوار از قرن چهارده تا هجده میلادی بود. قطعاتی شعر پارسی و یک سری شعر ترکی عثمانی داشتند. همکارانم ایتالیایی بودند. آلبوم بعد «چهارده قطعه برای باز پریدن» بود با رضا قاسمی و گروه مشتاق. کار دیگر «مونس دیرینه» اثر ایمان وزیری بود.
آلبوم «طبل بیهنگام» را با رضا قاسمی منتشر کردیم. «قسم به نرگس مست» با ایمان وزیری بازخوانی قطعات «گلها» بود. هدفش صرفا بازخوانی نبود. هدف بیشتر بازسازی اجرای ارکستری بود که همه نوازندهها با هم اجرا میکنند و خواننده هم میخواند؛ مثل رادیو که البته سالهاست اینگونه اجرا نمیشود. غیرممکن بود. آن فضا در نمیآمد. سالهاست عادت کردهاند که هر کدام خط به خط اجرا کنند و خواننده هم جدا میخواند، که بتوانند رویش کار کنند. در این آلبوم از تزیینات صدا استفاده نکردیم که آلبوم مثل اجرای زنده است.

محمدعلی: بین خوانندههای حال حاضر کار چه کسانی را بیشتر دوست داری؟!
سپیده: صدای خیلیها را دوست دارم. تکههایی از صدای بعضی از خوانندهها. مثلا آوازهای علیشاپور، ملیحه مرادی و زهره قلیپور را دوست دارم. از خوانندههای خانم خیلیها هستند که تکههایی از آوازشان را شنیدهام و دوست دارم.
واقعیت این است که کسی نیست که همه کارهایش را دوست داشته باشم. خودم هم همینطور. همه کارهای خودم را دوست ندارم.
محمدعلی: جدا از خوانندههای امروزی…
سپیده: بنان را خیلی دوست دارم. تفریبا میتوانم بگویم همه کارهای قدیمیها را دوست دارم. آقای ادیب خوانساری، بنان، محمودی خوانساری، الهه، سیما بینا
محمدعلی: چون شاگرد پریسا بودی، الان شبیه پریسا میخوانی یا به شیوه خودت؟
سپیده: این را باید شنوندهها بگویند. به این فکر نکردهام که باید کاری نو بکنم. به نظرم همین که خودم باشم کافی است. به شاگردهایم هم یاد نمیدهم که کار نو بکنید. یاد میدهم که خودتان باشید.
محمدعلی: شیوه تدریس تاثیر نمیگذارد روی آواز خواندن؟
سپیده: حتما تا دورهای اینجور است. وقتی از چیزی لذت میبری، سعی میکنی زیباییشناسیات را به آن نزدیک کنی. ولی اینکه عینا بخواهم شبیه او بخوانم نه.
محمدعلی: به جز موسیقی کار دیگری هم میکنی در هنر؟!
سپیده: من نقاشی خواندم. لیسانسم در ایران نقاشی بود. قبل از آن هم در هنرستان گرافیک خوانده بودم. کارم در گرافیک بیش از موسیقی بود. اما از سال دوم دانشگاه کمتر و کمتر شد تا جایی که دیگر آن را کنار گذاشتم و الان دیگر فقط بیننده نقاشیام.
محمدعلی: خوبه. اینجا خیلیها احساس میکنند در چند حوزه باید دست داشته باشند و چند کار بکنند.
سپیده: من گرفتاری درس خواندن و چهار دفعه مهاجرت را داشتهام. تا جایی بخواهید زبانش را یاد بگیرید، دوست پیدا کنید و … وقت و انرژی شما را میگیرد.
محمدعلی: بعد از لیسانس نقاشی در ایران مهاجرت کردی و بعد…
سپیده: آنجا لیسانسم را قبول نکردند. دوباره لیسانس موسیقی گرفتم. درسم که تمام شد رفتم کانادا. یک سال مونترال بودم. بعد از دانشگاه تورنتو پذیرش گرفتم. فوق لیسانس را «اتنو موزیکولوژی» خواندم. دکترا را هم همانجا خواندم.
منتشر شده در
مجله چلچراغ، شماره ۷۴۶، ۱۹ آبان ۱۳۹۷