قهوهخانهی آقغلامحسین
[…] صداها پیچیده بود توی هم و انگار که اجرای مشترک باشد. دولا شد و جایی که ایستاده بودیم را یک علامت گذاشت و گفت: این جای موسیقی تلفیقی است. تلفیق موسیقی اصیل و موسیقی پاپ.
گفتم: اصیلش بیشتر بشود، بهتر نیست؟!
من را یک قدم به سمت قهوهخانه برد و گفت: جای تو اینجاست.
آقاجون از توی قهوهخانه هی گردن میکشید که ببیند ما چکار میکنیم. گاهی هم با دست اشاره میکرد که بیا اینجا به کارت برس. بعد رفت سر یکی از میزها. یکی از مشتریها نان بربری تازه خریده بود و آمده بود صبحانه بزند توی رگ. آقا جون کمی از نان بربریاش را کند و رفت سر یک میز دیگر و داد به مشتری دیگر.
آقاجون میگوید «این رسم قهوهخانه ماست. هر کس هر چیز آورده، میگذارد وسط. با هم بده بستان میکنیم.» ما امروزshare میکنیم.
مشتری تعجب کرده بود و سرک میکشید ببیند این نان سر کدام میز میرود؟!
سرمان به نقطهی تلفیقی گرم بود که صدای آقاجون بالا آمد. روی صدای مهرداد سوار شد. آقاجون آوازخوان آمده بود دم در قهوهخانه. آوازش را قطع نکرده بود که حس آواز نپرد. گفت: تو را فرستادم این آقا بازمان رو ببری کنار، خودت هم اضافه شدی؟
آمد روی نقطه تلفیق ایستاد. مشکوک به اطراف نگاه کرد. صدای مهرداد و گیتارش خوب شنیده میشد.
گفت: پاشو برو زنگ بزن به پلیس، بگو این کافیشاپ روبرو صدای دلنگ دولونگش همهی بازار رو برداشته. […]
بخشی از داستان «قهوهخانه آقا غلامحسین» بود که در ویژهنامه نوروزی «چلچراغ» منتشر کردم.
داستان در نقطهای میان قهوهخانه و یک کافیشاپ جریان دارد. روی نقطهای که موسیقی سنتی و پاپ در هم میپیچد.
متن کامل را در چلچراغ، شماره ۶۰۸ بخوانید.