نقدی که نقد نیست
چند روایت بههم پیوسته، در یک اتوبوس
دو نفر با صدای بلند با هم جر و بحث میکردند. یکی از آنها دهانش را چند برابر ظرفیت ممکن باز کرد و عربده کشید: صداتو بیار پایین! وقتی دارم بهت انتقاد میکنم، دیگه خف!
تعداد زیادی از آدمها فرستندهی پرقدرتی دارند، اما گیرندههایشان ضعیف است.
*
آقای راننده به امید مسافرهای بیشتر، قدم به قدم پایش را روی پدال ترمز فشار میداد. بیشتر از تعداد ترمزها، مسافر داخل اتوبوس بود. یکی از مسافرها که میخواست سوار بشود، به داخلیها انتقاد کرد و گفت «اون وسط که خالیه. برو جلوتر، مردم سوار شن»
مسافری که مخاطب آن مسافر بود، قاطعانه اعلام کرد از مواضع خودش کوتاه نمیآید و اصلا به آن مسافر پیاده هیچ ربطی ندارد که او کجا ایستاده!
*
مسافرها ارتباط تنگاتنگ و فشردهای با هم داشتند. با هر ترمز، چند نفر دوان دوان میآمدند، از اتوبوس آویزان میشدند و خودشان را به داخل میکشیدند.
یکی به دیگری گفت: آقا جلوی در، جای ایستادن نیستها.
دیگری گفت: من هر جا که دلم بخواد وامیسم. تو چیکارهای که به من میگی کجا وایسم، کجا نایستم؟ گرفتار شدیما!
*
یکی از مسافرها صورتش میان دو کتف گیر کرده بود. اما در همان وضعیت لبخند پیروزمندانهای به لب داشت! شاید فکر میکرد که «یک اتوبوس از زندگی پیشتر است!»
به یکی از صاحبان کتف گفت: آقا یه تکون بخوری، حله. صورتم له شد!
صاحب کتف گفت: چی میگی آقا؟ ریشت فرو رفت توی کتفم! خیلی زبره ریشت!
*
یکی از مسافرها به قول خودش از آن بالا را شست تا آن پایین. بعد گفت: آخه انتقادپذیر هم نیستن.
یکی گفت: ولی اون قانون سال ۸۸ تصویب نشد که. سال ۷۸ تصویب شد.
مسافر گفت: ببین کی داره اشکال منو میگیره. همه واسهی ما سیاستمدار شدهان.
*
چند نوجوان ۱۳ – ۱۴ ساله مدام یک چیزی به هم میگفتند و بعد با چشمهای بسته و دهن باز و با صدایی که روی اعصاب سایر مسافران محترم بود، میخندیدند. یکی از آنها به مسافری کت و شلوار پوشیده و ادکلن زده گفت: ببخشید من میتونم یه انتقاد به شما بکنم؟
آقای کت و شلوار پوش گفت: بله عزیزم. بفرمایید.
– سیبیلهای شما خیلی ضایع است.
مرد خجالت کشید و گفت: بچهی بیادب!
یکی گفت: آقا انتقادپذیر باش دیگه!
*
با هر ترمز صدای «نچ»های شلخته شنیده میشد. چند مسافر به ساعتهایشان نگاه میکردند و از آقای راننده میخواستند «قانون را رعایت کند و فقط در ایستگاهها نگه دارد.»
دیرشان شده بود!
یکی از مسافرها آب و روغن قاطی کرد و به آقای راننده گفت: بهت گفتم درست رانندگی کن. هی نزن ترمز. می فهمی یا نه؟ با اون قیافهات؟ انتقاد هم قبول نمیکنن!
مسافر عصبانی را نشاندند و گفتند: طرز حرف زدنت اصلا خوب نبود. انتقاد رو قبول کن!
مسافر عصبانی گفت: چی میگین شما ؟ خیلی هم خوب حرف زدم. شما نمیخواد به من بگین!
*
مسافرانی که ژانگولرانه و خارج از ایستگاه سوار شده بودند، نصیحت میکردند که «بالاخره مردم باید سوار شوند دیگر»
راننده قدم به قدم جفت پا میرفت روی پدال ترمز. کمکم همین مسافرهای پیش افتاده از زندگی هم از تعداد ترمزهای آقای راننده به تنگ آمدند، معترض شدند و از راننده میپرسیدند «اینجا ایستگاه بود؟! قانون رو رعایت کن خوب»
راننده که طاقتش طاق شد، گفت: «اعتراض دارین زنگ بزنین شرکت. من اینجوری رانندگی میکنم»
بعد هم مسافران را تهدید کرد که «خیلی خوب. باشه! حالا از این به بعد قانون را رعایت میکنم که بفهمید یعنی چه!»
منتشر شده در
هفتهنامه «چلچراغ» | ۲۱ دی ۱۳۹۲ | شمارهی ۵۵۲