مراسم تودیع؛ بای بای اتوبوس
آقای رییس به اتوبوس گفت: اوضاع قمر در عقربه. استعفا بده. بلکه آبها از آسیاب بیفته!
اتوبوس گفت: آخه چرا من؟ من که کاری نکردهام.
رییس گفت: اینجوری برای تو هم بهتره. در شأن تو نیست برکنارت کنم.
اتوبوس گفت: نباید این همه بهتون سواری میدادم.
رییس گفت: تو استعفا کن، یه مراسم تودیع آبرومند هم برات برگزار میکنم؛ که از زحماتت تقدیر بشه. دیگه چی میخوای؟
اتوبوس زد زیر گریه. رییس گفت: اشکاتو پاک کن عزیزم! برفپاککنهاتو روشن کن!
اتوبوس گفت: من که برفپاککن ندارم. خودت دستور دادی برای صرفهجویی برفپاکنهامو بردارن. گفتی جادهای که تو میری خشکه. بارون نداره. راننده حوصلهاش سر بره، بهش دستکش میبنده؛ روشنش میکنه، با دوستاش هر و هر میخندن!
رییس گفت: پس استعفا میدی؟
اتوبوس زیر چراغی به آقای رییس نگاه کرد و گفت: چرا من؟!
آقای رییس هول شد و گفت: ببین بوسبوسی! این سوالت خیلی شبههانگیزه. یهوقت نگی «چرا من؟!» بعد همه میپرسن «پس کی؟»
تو فکر کردی استعفا کردن آخر راهه؟ اگه اینجور بود، توپولف حتی اسمش هم فراموش شده بود. اما هنوز داره خدمترسانی میکنه. یا خیلی از آدمها. استعفا میکنن، بعد یه عنوان آبرومند مشاور میگیرن.
اصلا من تو رو بهعنوان مشاور خودم در امور اتوبوسرانی برونشهری منصوب کنم. اونم چی؟ نظر به شایستگی دستگاهعالی…
اما توی این جاده دیگه صلاح نیست کار کنی. تو یه مدت آفتابی نشو، بعد میفرستمت یه جادهی باصفا، باقی دوران خدمتت رو صفا کنی.
اتوبوس گفت: منو اسیر جاده نکن. من مرد جاده نیستم. صد بار گفتم. گفتی من اینجوری تشخیص میدم!
آقای رییس گفت: تایرهات هم خیلی کهنه است. برو چند تا نو بخر، بنداز زیر پات.
اتوبوس گفت: نو که دارم. شما گفتی توی راه میری و میای، نوها رو ننداز زیر پات، کهنه میشن! بذارشون واسه مهمونی و مراسم رسمی.
آقای رییس گفت: ببین اسی! همه چیزو میندازی گردن من. چکشهات کجان؟
اتوبوس گفت: دست شما.
رییس گفت: میدونی اسی! من قبلا یه پیکان داشتم. مسافر که مینشست توی ماشین، یکی میگفت «واه واه، چقدر گرمه!» شیشه رو میداد پایین.
اون یکی میگفت «وای وای، باد بردمون» شیشه رو میداد بالا.
منم شیشه بالابر رو برمیداشتم که اینقدر بالا ـ پایین نکنن. این عادت روی من مونده. آخه چکش میخوان چیکار؟
اتوبوس گفت: اگه چکش بود…
رییس گفت: حالا همیشه که اتفاق نمیفته. چند سال یه بار اینجوری میشه!
اتوبوس گفت: اگه توی شهر بودم که اینجور نمیشد. من اتوبوس شهرم.
آقای رییس گفت: نه نه نه. اشتباه نکن. خوب شد رفتی توی جاده. وگرنه شهر شلوغتره؛ تلفات بیشتر میشد!
حالا برو مهمونهات رو واسهی مراسم تودیع سوار کن و بیا.
اتوبوس گفت: دل خجستهات رو برم. سمت هر کی میرم فرار میکنه، داد میزنه: در برین. اتوبوس اومد! شدهایم توپولف!
رییس گفت: خیلی خوب. آدماش هم با من. تو برای مراسم تودیع آماده شو! مراسم تودیع اونقدر خوبه. کلی بهت هدیه میدن. ازت تجلیل میکنن. واسهات پارچه نصب میکنن. گریه میکنن. من خودم تا حالا چند بار تودیع شدهام.
اتوبوس گفت: «چرا من؟!»
آقای رییس گفت: خوب راست میگی. شرکت سازندهات هم کم مقصر نیست. بذار فکر کنم. پنجاه درصد شرکت سازنده، پنجاه درصد هم تو. نصف نصف! خوبه؟!
اتوبوس زیر چراغی رییس رو نگاه کرد و دنده عقب از رفت و رفت!
منتشر شده در
هفتهنامهی «چلچراغ» | ۳۰ شهریور ۹۲ | شمارهی ۵۳۶
واقعا متوجه نشدی برای چیه؟
خودسانسوری…
نکن. بنویس
!!!!!!!!!!!!!!
این همه علامت تعجب واسهی چیه؟
سلام
بیشتر نوشته های شما جالب و با مفهوم است اما این موضوع اسکانیا را متوجه نشدم چون تو ایران نیستم در جریانش قرار ندارم ایراد از شما نیست اما من چیزی سر در نیاوردم ..
موضوع اسکانیا و «مراسم تودیع» که من براش نوشتم، مربوط میشه به حوادث مرگبار جادهای که اسکانیا در بسیاری از این حوادث مرکب مسافرها بوده.
از شما سپاسگزارم 🙂
یهوقت نگی «چرا من؟!» بعد همه میپرسن «پس کی؟»
دلم نمیخواد اینو بگم ولی واقعا”عالی بود…دست مریزاد