آفرین به خدا
چقدر خود را تحسین کرد و به خود بالید. آنها آیههای مصور و جانداری بودند راوی گویای دانایی، توانایی و زیباییپسندی خدا. خلق آنهمه راوی و قصهگو چقدر لذتبخش است. همانهایی بودند که باید از روح خود به آنها میدمید. محضر خدا پر بود از آیههایی که وقتی گرد هم میآمدند، خط دیگر داستان خودشان را در صورت دیگری به چشم میخواندند، و فرشتهها از آن بالا یک داستان عاشقانه تازه را با اشتیاق، خط به خط، مرور میکردند. آنها همانهایی بودند که باید خلیفهی خدا روی زمین میشدند. خدا میخواست آیههایش را به همه جا بفرستد. او با لذت هر چه تمامتر به خود آفرین میگفت.
اما لذت تا زمانی که به یک باقی بماند، «هر چه تمامتر» نمیشود! باید دیگری نیز خدا را تحسین میکرد و بارها و بارها آفرین نثارش میکرد. آفرینهایی عاشقانه و عاقلانه، نه از روی وظیفه. این ستایش چقدر لذت او را افزون میکرد. پس باید کسی دیگر شریک لذت او میشد. اما چه کسی؟ بزرگی باید این لذت بزرگ را تجربه میکرد و هیچیک از آفریدههای خدا ،چون انسان، سزاوار آن نبود. لذت آفریده شدن او باید به خودش چشانده میشد تا لذت خدا به دو برسد. خدا به انسان امکان داد که بیندیشد و بیافریند، مثل خودش؛ و خود صاحب نشانه و آیه باشد. آیههایی که راوی قصهای زیبا باشند. قصهای که لذت خواننده را بیشتر و بیشتر کند، تا جایی که کوچه به کوچه دنبال صاحبش بگردد.
آفریدگاران کوچک در پی هر چه که میآفرینند و لذت آن، خدا را یاد خواهند کرد، و خود را و لذتی که خدا از آفرینش آنها برده است. انسان به خود خواهد اندیشید و قصهی دور و درازی که داشتهاست. قصهای که قهرمان همیشگی آن بوده و قهرمانبازی هیچ مخلوق دیگری در آن راه نداشتهاست؛ حتی قهرمانبازی شیطان.
…و زمین پر شد از نشانه های خدا، آیههای انسانی، انسانهای خدایی. و نام یکی از آیهها شد «کتاب». آیهای که متن روح برترین آفریدهی خدا را میشد از روی آن خواند…
| شمارهی ۳۰۶ | با عنوان «آفرین بر آفرینندهی پاک باد» منتشر شده است.